هیچی

ابو ریحان بیرونی رو به موت بود و جمعی از دانش پژوهان دور او اویزان آمده بودند او از فردیشان پرسید سوالی ؟
دانشمند گفت بی خیال یه پات دمه گوره ، ابو به شدت کلید وی شد . دانشمند گفت حال گیریم فهمیدی می خوای چی کار
ابو به او گفت : من بدانم و بمیرم بهتر است یا بدانمو نمیرم ؟
|
ارسال